معنی میان زیست
حل جدول
دوران دوم زمین شناسی
مزوزوئیک، میان زیست
دوران دوم زمین شناسی
مزوزوئیک ، میان زیست
دوران دوم زمین شناسی
محیط زیست
زیست بوم
زیست بوم
محیط زیست
لغت نامه دهخدا
زیست. (اِخ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. (از لاروس).
زیست. (مص مرخم، اِمص) اسم از زیستن.اسم مصدر از زیستن. عمل زیستن. حیات. زندگانی. زندگی. عمر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصدر مرخم از زیستن. زندگی. حیات. (فرهنگ فارسی معین). زیستن. زندگانی. (ناظم الاطباء). زندگانی. (آنندراج):
خاربن عمر تست یعنی زیست
می ندانی ترنجبین تو چیست.
سنائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دو نوبت حذر درخور جنگ نیست
یکی روز مرگ و دوم روز زیست.
دهخدا (یادداشت ایضاً).
|| توقف. اقامت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
نهمار در این جا نکند زیست هشیوار.
منوچهری (یادداشت ایضاً).
|| عیش. عیشه. معیشت. معاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عیش. (ناظم الاطباء).
- تنگی زیست، تنگی معاش. عسرت. ظفف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
چنانست در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.
سعدی.
|| وجود و هستی. (ناظم الاطباء). رجوع به زیستن شود.
زیست گاه
زیست گاه. (اِ مرکب) جای زیست. منشاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیست شود.
زیست شناسی
زیست شناسی.[ش ِ] (حامص مرکب) شناخت حیات. (فرهنگ فارسی معین). معرفهالحیات. علم الحیوه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دانشی که درباره ٔ موجودات زنده بحث کند. علم الحیاه. (فرهنگ فارسی معین).
- زیست شناسی جانوری، بخشی از زیست شناسی که موضوع آن زندگی حیوانات و ساختمان بدن آنهاست. (فرهنگ فارسی معین).
- زیست شناسی گیاهی، بخشی از زیست شناسی که موضوع آن نباتات است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیست و زیستن شود.
هم زیست
هم زیست. [هََ] (ص مرکب) همزی. دو تن که با هم زیست کنند. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ عمید
زیستن
(اسم مصدر) زندگانی، زندگی،
فرهنگ معین
(مص مر.) زندگی، حیات.
مترادف و متضاد زبان فارسی
تعیش، حیات، زندگانی، زندگی، زیستن،
(متضاد) ممات
فارسی به عربی
عمل، وجود
فرهنگ فارسی هوشیار
حیات، زندگانی، عمر
معادل ابجد
578